بازم دچارِ حملهٔ کلمات شدم و شروع کردم به پرحرفی! ازونجایی که داشتنِ دفتر خاطرات دِمُده نشده، احتمالن ده سال بعد وقتی نزدیک چهل سالگی بودم، یادم بیاد یزمانی وبلاگنویسی میکردم و دوستانی نامرئی داشتم که با حضورشون احساس خوب پیدا میکردم و خوشحال بودم، و ریزریز به نوشتهها و افکارِ کوچولو و ساده م بخندم!
You've seen it all before, And you've knocked on all the doors, But tomorrow is a funny looking one بازدید : 245
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 6:31